هیچوقت فکر نمیکردم همچین چیزی ممکنه برای من اتفاق بیفته. اصلاً تصورش رو هم نمیکردم که یه دیدار اتفاقی، درست شب تولد هجدهسالگیم، میتونه کل زندگیم رو اینجوری زیر و رو کنه.
حالا، من مالِ اونم. مالِ جولین. مردی که به اندازهای که بیرحمه، زیباست. مردی که لمسش وجودم رو به آتیش میکشه. مردی که مهربونیش برام از بیرحمیش هم ویران کننده تره...
با بغض نالیدم
_ من دیگه دوستت ندارم فهمیدنش چرا انقدر سخته برات؟ سه سال به پات موندم که یکم تغییر کنی اما هیچ تغییری نکردی.. وضعتو ببین!.. پشت هم بهم دروغ میگی، تو یه قاتلی!
زیر لب غرید:
_ نکنه بخاطر اون دکتر عوضی داری منو میپیچونی؟ همون سگ صفتی که پنج بار اومد خواستگاریت جواب رد شنید ولی ولت نمیکنه! نکنه با اون میپری؟ بخاطر اون داری منو رد میکنی؟
با گریه گفتم:
_آرمان به خودت بیا .. داری چیکار میکنی؟!
بس کن داری میترسونیم!
شلوارو شـ*ورتمو با هم تا روی زانوهام کشید پایین.. محکم سیلی به بین پام زد که آخ بلندی گفتم..
روزگاری زنی بود.یه زن با بدن جذاب کوچولوش و دهانی که برای گناه ساخته شده بود.تنها چیزی که از بدن اون زن شیرین تر بود عطشی بود که درونش وجود داشت؛عطش لمس شدن و جنگیدن،برای فریفتن سرنوشت.این زن،بارها و بارها سرنوشت رو فریب داد که واقعاً نمردنش فقط یه معجزه بود؛اما فکر می کنم خوش شانس بود چون سرنوشت سر راهش یه مرد گذاشت.
مردی که حاضر بود برای چشیدن عطش درونش آدم بکشه.کسی که ممکنه لورنزو گمبینی،زندگیش یکنواخت و بی رنگه.تا اینکه زنی سر راهش قرار می گیره.اسکارلت.زنی با تتوی داغ ننگ روی دستش.قرمز و آتشین.و لورنزو تصمیم می گیره اونو داشته باشه،اما در آینده متوجه میشه که اون فقط یه زن ساده نیست.اسکارلت با خودش دردسر و جنگ میاره.جنگ بین دو گروه مافیا،ایتالیاییها و روس ها،لورنزو و آرتیستوف،چون اسکارلت سوگلی فراری رئیس مافیای روس ها،کاسیان آرتیستوف
دختری نخبه، اما سرکش!
او دختر سردار مقتدر ارتش ایران است؛ دختری که در تضاد کامل با افکار خشک پدرش زندگی میکند و به دنبال راهی جدا برای اثبات خود میگردد. در این مسیر، سرنوشت او را با مردی اغواگر و مرموز روبهرو میکند؛ مردی که گذشتهای تاریک و خشن دارد، قاتلی که هرگز پشیمان نشده...
اما این بار، عشق سرکشانه و شعلهورِ این دختر، درون مرد سنگدل ترک برمیدارد. آیا آتش عشق، یک قاتل را رام میکند یا ققنوس داستان، در آتش خود میسوزد؟
اسم رمان: کالکانتیت
نویسنده: فائزه رخشانی
ژانر رمان: عاشقانه، مافیایی، روانشناختی، علمی، تخیلی
فرمت فایل: PDF
مناسب برای: موبایل، تبلت، لپتاپ، رایانههای شخصی، آیفون، آیپد و تمامی دستگاههای هوشمند
لونا، دختری جوان با گذشتهای مرموز، به نیویورک قدم میگذارد. جایی که قرار بود زندگی ساده و آرامشبخشی داشته باشد.
اما آرامش آبیرنگش، ناگهان به آبیِ تیرهی کالکانتیت تبدیل میشود.
همه چیز از لحظهای آغاز میشود که وارد آسایشگاه مرموز رایموند میشود؛ جایی که نظم حاکم نیست، و "تیمار" همه چیز را کنترل میکند.
در این مسیر، لونا با حقایق تلخ، پیچیده و غیرمنتظرهای مواجه میشود که نگاهش به دنیا و انسانها را برای همیشه تغییر میدهد...
چاووش، خلافکاری که با زندگی زیرزمینی و بدون هویت مشخص در دنیایی تاریک زندگی میکند، حالا وارد مسیری متفاوت شده و تلاش دارد در مسیر قانونی پیش برود. اما گذشتهاش هنوز سایهاش را بر شخصیتش انداخته است. در این میان، ماهک، دختری بیخبر از همهجا، اشتباهی وارد زندگی چاووش میشود...
اتفاقاتی که پیش رو دارند، سرنوشت هردوی آنها را دگرگون خواهد کرد.
مشخصات رمان سیاه نمایی:
رمان سیاه نمایی الوند، پسری که نتیجهی یک رابطهی اشتباه است، سالهاست که خانوادهاش را ترک کرده و زندگیای عجیب و پرماجرا را برای خود رقم زده است. این زندگی پر از افراد مختلف با شغلها و سیاستهای کثیف است. در مسائل کاری، او با یکی از رقبای بزرگ خود درگیر میشود و تصمیم میگیرد برای انتقام، به دختر تنهای آن شخص نزدیک شود. این دختر از کارهای پدرش آگاهی دارد و حاضر است برای نجات جانش، هر چیزی را قربانی کند.
دلوین، دختری 19 ساله، در یک مهمانی با دیاکو، یک مافیای قدرتمند دورگه ایتالیایی-ایرانی آشنا میشود. سرنوشت این دو نفر به یکدیگر گره میخورد، اما اتفاقات غیرمنتظرهای رخ میدهد. دلوین در یک حادثه به ظاهر میمیرد، اما در واقع زنده است و به تحصیل خود ادامه میدهد. دیاکو اما، از این راز باخبر میشود و…
داستان رمان آخرین یاقوت سیاه، روایتی پر از فراز و نشیب از عشق، خطر و دنیای زیرزمینی مافیا است. آیا دلوین و دیاکو میتوانند بر چالشهای پیش رو غلبه کنند و به وصال برسند؟ برای یافتن پاسخ این سوال، رمان را از سایت رویاتو دانلود کنید و از خواندن آن لذت ببرید.